کابینت اماده و پیش ساخته نمایشگاهی روشویی اشپزخانه
 
نویسندگان
پیوندهای روزانه
لینکی ثبت نشده است
پنل کاربری
نام کاربری :
پسورد :
عضویت
نام کاربری :
پسورد :
تکرار پسورد:
ایمیل :
نام اصلی :

از میان ضرب المثل های ملل مختلف و همچنین سخنان شخصیت های بزرگ جهان پیرامون ازدواج مواردی جالبی را برای شما دوستان انتخاب کرده ایم. بسیاری از این عبارت ها جنبه شوخی و مزاح دارد اما تعداد دیگری از آنها شاید وصف حال من و شما باشد! همین طور قسمت دیگری از این گفته ها می تواند برای عده ای حکم کلید راهنما را داشته باشد ...

ازدواج مثل یک هندوانه است که گاهی خوب می شود و گاهی هم بسیار بد. (ضرب المثل اسپانیایی)

اگر خواستی اختیار شوهرت را در دست بگیری اختیار شکمش را در دست بگیر. (ضرب المثل اسپانیایی)

ازدواج، زودش اشتباهی بزرگ و دیرش اشتباه بزرگتری است. (ضرب المثل فرانسوی)

زن و شوهر اگر یکدیگر را بخواهند در کلبه ی خرابه هم زندگی می کنند. (ضرب المثل آلمانی)

دو نوع زن وجود دارد؛ با یکی ثروتمند می شوی و با دیگری فقیر. (ضرب المثل ایتالیایی)

با قرض اگر داماد شدی با خنده خداحافظی کن. (ضرب المثل آلمانی)

دوام ازدواج یک قسمت روی محبت است و نُه قسمتش روی گذشت از خطا. (ضرب المثل اسکاتلندی)

زناشویی غصه های خیالی و موهوم را به غصه نقد و موجود تبدیل می کند. (ضرب المثل آلمانی)

هیچ زنی در راه رضای خدا با مرد ازدواج نمی کند. (ضرب المثل اسکاتلندی)

هنگام ازدواج بیشتر با گوش هایت مشورت کن تا با چشم هایت. (ضرب المثل آلمانی)

مردی که به خاطر "پول" زن می گیرد، به نوکری می رود. (ضرب المثل فرانسوی)

لیاقت داماد، به قدرت بازوی اوست. (ضرب المثل چینی)

زنی سعادتمند است که مطیع "شوهر" باشد. (ضرب المثل یونانی)

زن عاقل با داماد "بی پول" خوب می سازد. (ضرب المثل انگلیسی)

زن مطیع فرمانروای قلب شوهر است. (ضرب المثل انگلیسی)

داماد زشت و با شخصیت به از داماد خوش صورت و بی لیاقت. (ضرب المثل لهستانی)

دختر عاقل، جوان فقیر را به پیرمرد ثروتمند ترجیح می دهد. (ضرب المثل ایتالیایی)

داماد که نشدی از یک شب شادمانی و عمری بد اخلاقی محروم گشته ای. (ضرب المثل فرانسوی)

در موقع خرید پارچه حاشیه آن را خوب نگاه کن و در موقع ازدواج درباره مادر عروس تحقیق کن. (ضرب المثل آذربایجانی)

برای یافتن زن می ارزد که یک کفش بیشتر پاره کنی. (ضرب المثل چینی)

تاک را از خاک خوب و دختر را از مادر خوب و اصیل انتخاب کن. (ضرب المثل چینی)

اگر زنی خواست که تو به خاطر پول همسرش شوی با او ازدواج کن اما پولت را از او دور نگه دار. (ضرب المثل ترکی)

ازدواج کنید، به هر وسیله ای که می توانید. زیرا اگر زن خوبی گیرتان آمد بسیار خوشبخت خواهید شد و اگر گرفتار یک همسر بد شوید فیلسوف بزرگی می شوید. (سقراط)

ازدواج قرارداد دو نفره ای است که در همه دنیا اعتبار دارد. (مارک تواین)

ازدواج مجموعه ای از مزه هاست هم تلخی و شوری دارد. هم تندی و ترشی و شیرینی و بی مزگی. (ولتر)

تا ازدواج نکرده ای نمی توانی درباره آن اظهار نظر کنی. (شارل بودلر)

هیچ چیز غرور مرد را به اندازه ی شادی همسرش بالا نمی برد، چون همیشه آن را مربوط به خودش می داند. (جانسون)

زن ترجیح می دهد با مردی ازدواج کند که زندگی خوبی نداشته باشد، اما نمی تواند مردی را که شنونده خوبی نیست، تحمل کند. (کینهابارد)

اصل و نسب مرد وقتی مشخص می شود که آنها بر سر مسائل کوچک با هم مشکل پیدا می کنند. (شاو)

وقتی برای عروسی ات خیلی هزینه کنی، مهمان هایت را یک شب خوشحال می کنی و خودت را عمری ناراحت! (روزنامه نگار ایرلندی)

ازدواج بیشتر از رفتن به جنگ "شجاعت" می خواهد. (کریستین)

تا یک سال بعد از ازدواج، مرد و زن زشتی های یکدیگر را نمی بینند. (اسمایلز)

پیش از ازدواج چشم هایتان را باز کنید و بعد از ازدواج آنها را روی هم بگذارید. (فرانکلین)

ازدواج پیوندی است که از درختی به درخت دیگر بزنند، اگر خوب گرفت هر دو "زنده" می شوند و اگر "بد" شد هر دو می میرند. (کریستوفر مورن)

من تنها با مردی ازدواج می کنم که عتیقه شناس باشد تا هر چه پیرتر شدم، برای او عزیزتر باشم. (آگاتا کریستی)

هر چه متأهلان بیشتر شوند، جنایت ها کمتر خواهد شد. (ولتر)

انتخاب پدر و مادر دست خود انسان نیست، ولی می توانیم مادر شوهر و مادر زنمان را خودمان انتخاب کنیم. (خانم پرل باک)

با زنی ازدواج کنید که اگر "مرد" بود ، بهترین دوست شما می شد. (بردون)

با همسر خود مثل یک کتاب رفتار کنید و فصل های خسته کننده او را اصلاً نخوانید. (سونی اسمارت)

برای یک زندگی سعادتمندانه، مرد باید "کر" باشد و زن "لال". (سروانتس)

ازدواج عبارتست از سه هفته آشنایی، سه ماه عاشقی، سه سال جنگ و سی سال تحمل! (تن)

شوهر "مغز" خانه است و زن "قلب" آن. (سیریوس)

عشق، سپیده دم ازدواج است و ازدواج شامگاه عشق. (بالزاک)

قبل از ازدواج درباره تربیت اطفال شش نظریه داشتم، اما حالا شش فرزند دارم و دارای هیچ نظریه ای نیستم. (لرد لوچستر)

مردانی که می کوشند زن ها را درک کنند، فقط موفق می شوند با آنها ازدواج کنند. (بن بیکر)

با ازدواج، مرد روی گذشته اش خط می کشد و زن روی آینده اش. (سینکالویس)

خوشحالی های واقعی بعد از ازدواج به دست می آید. (پاستور)

قبل از رفتن به جنگ یکی دو بار و پیش از رفتن به خواستگاری سه بار برای خودت دعا کن. (یک دانشمند لهستانی)

ازدواج مقدس ترین قراردادها محسوب می شود. (ماری آمپر)

ازدواج مثل اجرای یک نقشه جنگی است که اگر در آن فقط یک اشتباه صورت بگیرد جبرانش غیر ممکن خواهد بود. (بورنز)

ازدواجی که به خاطر پول صورت گیرد، برای پول هم از بین می رود. (رولاند)

ازدواج کردن و ازدواج نکردن هر دو موجب پشیمانی است. (سقراط)

ازدواج پدیده ای است برای تکامل مرد. (سانسکریت)

ازدواج همیشه به عشق پایان داده است. (ناپلئون)

مطیع مرد باشید تا او شما را بپرستد. (کارول بیکر)

خانه بدون زن، گورستان است. (بالزاک)

تنها علاج عشق، ازدواج است. (آرت بوخوالد)



ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
[ ۶ مهر ۱۳۹۹ ] [ ۱۲:۳۹:۴۶ ] [ احد احدی ]
 

 چگونه می توانم اعتماد به نفس خود را افزایش دهم ؟

در جمع نمی توانم راحت باشم ؟

اعتماد به نفس به عنوان یکی از مؤلفه های اساسی موفقیت انسان است. اعتماد به نفس کلید سلامت روان هر شخصی است و افرادی که اعتماد به نفس بالا دارند از زندگی خود رضایت داشته و با تعیین هدف برای زندگی خویش با مشکلات کنار می آیند. هم چنین از رابطه سالم و قوی با دیگران برخوردار هستند بطور کلی موفقیت انسان در تمامی عرصه های زندگی در گرو داشتن اعتماد به نفس قوی می باشد. اعتماد به نفس یعنی اعتماد و اطمینان به توانمندی های خودمان و هم چنین بکارگیری این توانایی ها در عرصه های مختلف زندگی. برای کسب اعتماد به نفس نمی توان از یک زاویه نگاه کرد، عوامل متعدد در شرایط مشخصی دست به دست هم می دهند تا انسان موفق به کسب اعتماد به نفس شود. بدین معنا شناخت عوامل مؤثر در کسب اعتماد به نفس ما را بر آن می دارد تا در این مسیر حرکت کنیم قطعاً همه انسانهای فهیم وآگاه مجدانه تلاش می کنند تا هر روز نسبت به روز قبل در مسیر رشد حرکت کنند و تلاش می کنند که اعتماد به نفس قوی داشته باشند اما برای کسب اعتماد به نفس لازم است به موارد ذیل توجه داشته باشید:
1. سلامت جسمی: تغذیه سالم، استراحت ،نظافت، بهداشت، ورزش و تفریح، تنفس عمیق و در نهایت سلامت جسمی باعث بوجود آمدن اعتماد به نفس می شود.
2. سلامت روحی: ویژگی های مثبت خود را در نظر آورید و یا حتی روی یک برگه کاغذ یادداشت نمایید و برای هر کار مثبتی که انجام می دهید خود را تشویق کنید و بطور کلی ذهن مثبت داشته باشید. مسئولیت پذیر باشید و خود را به دیگران وابسته نکنید و سعی کنید اضطراب و نگرانی را از خود دور کنید.
3. سلامت معنوی: ارتباط با خداوند، حفظ ارزشهای معنوی، توجه به نعمتهایی که خداوند به شما داده است و توکل به خداوند.
4. سلامت اخلاقی: همیشه لبخند بر لب داشته باشید،کسی را تحقیر نکنید، به دیگران عشق بورزید، و کینه کسی را در دل نداشته باشید، احساس شایستگی کنید، به موقع به دوستان و آشنایان تبریک و تسلیت بگویید و با خانواده خود مهربان باشید.
5. سلامت اجرایی: دارای هدف و برنامه در زندگی خود باشید و اهداف زندگی روزانه خود را تقسیم بندی کنید. برای انجام آن زمان مشخصی را قرار دهید و با گام های کوچک و برنامه ریزی شده بسوی هدف حرکت کنید. رسیدن به اهداف کوچک و کسب موفقیت در زندگی موجب احساس تسلط به زندگی و اعتماد به نفس شما می شود.
6. کسب اعتماد به نفس مستلزم تمرین است مثلاً باید تمرین کنید که اگر با حرفی مخالف هستید نظر خود را اعلام کنید. می توانید از قبل در خودتان به تنهایی تمرین کنید مثلاً فکر کنید می خواهید در برابر دوست یا همسایه و هر فرد دیگری نظر خود را اعلام کنید می توانید جلوی آینه بروید و تمرین کنید و بعد در حضور دیگران نظر بدهید، اجازه ندهید دیگران حق شما را زائل کنند مثلاً در صف جلوی شما بایستند و غیره (البته همانگونه که ذکر شد این کار به تمرین نیاز دارد) پس قاطعانه نظر خود را بگویید. در هنگام نشستن یا راه رفتن و یا حضور در مجالس حالت خوبی به خودتان بگیرید. به سر و وضع ظاهری خود اهمیت بدهید. همیشه در کیف خودتان پول داشته باشید. سعی کنید اطلاعات عمومی و تخصصی خود را بالا ببرید. در پی کسب هنر مورد علاقه خود باشید. کتاب مطالعه کنید. طبق برنامه رفتار کنید مثلاً برای هر روز خود برنامه داشته باشید و خود را ملزم به اجرای برنامه کنید. ثبات در فکر و تصمیم داشته باشید. در زندگی خود نظم قاطعانه داشته باشید و مطمئن باشید با رعایت این موارد و با تمرین و تکرار در جهت تقویت اعتماد به نفس خود گام مؤثری برداشته اید.

هم چنین مطالعه کتابهای زیر توصیه می شود:

1. اعتماد به نفس در 10 روز، نوشته ی  م.حورایی

2. راز شاد زیستن، مترجم وحید افضلی زاده

 3. کلیدهای طلایی موفقیت، حسین پور آقایی.



ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
[ ۶ مهر ۱۳۹۹ ] [ ۱۲:۳۹:۴۵ ] [ احد احدی ]
پــروانه و پیــله

مردی شاخه ای را که یک پیله پروانه در آن انتظار تولد را می کشید، پیدا کرد و با خود به خانه برد   یک روز سوراخ کوچکی در پیله پروانه ظاهر گشت
او نشست و ساعتهای متمادی به تلاش غریزی بدن پروانه گرداگرد آن روزنه کوچک را تماشا کرد

به نظر می رسید که تولد پروانه خارج از تواناییش میباشد و با کوشش و تقلای فراوان تنها توانست قسمتی از بدن خود را از آن سوراخ کوچک بیرون بکشد
پس از مدتی اینگونه تصور می شد که آن پروانه هیچ حرکتی نمی کند و دیگر نمی تواند ادامه دهد و انگار هرگونه حرکتی متوقف شد ...

بنابراین مرد تصمیم گرفت کاری کند تا شاید به پروانه کمکی کرده باشد !
او یک قیچی برداشت و با دقت بسیار شروع به بریدن بقایای پیله کرد
بعد از این کار پروانه به راحتی از سوراخ پیله ای که توسط مرد بزرگتر شده بود بیرون آمد

اما چیزهایی عجیب بود!
پروانه بدنی متورم اما کوچک با دوبال چروکیده و ناتوان داشت
مرد همچنان منتظر ماند و با نگرانی پروانه را تماشا میکرد
او انتظار داشت بالهای پروانه بزرگ و پهن شود تا بتواند این بدن چاق را در پرواز تحمل کند
اما هرگز چنین اتفاقی نیفتاد !

زیرا؛ در حقیقت پروانه مابقی عمر خود را به خزیدن به اطراف با بالهای چروکیده و تن ورم کرده گذراند و از آنجا که از تجدید قوا برای دوره زندگیش ناتوان بود هرگز قادر به پرواز نبود !
آنچه این مرد با مهربانی و شتاب خود انجام داد سبب این اتفاق بود.

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


سوراخ کوچکی که در پیله وجود داشت حکمت خداوند متعال بود و تنیدن پیله و تلاش پروانه برای خلاصی از آن روشی است که طبیعت برای جاری ساختن مایع موجود در بدن پروانه به بالهایش در نظر گرفته است تا بدینوسیله پروانه بتواند زمانی که از پیله خلاصی یافت، به پرواز در آید.

و جالبتر اینکه خدا محدودیت را برای پیله و تلاش برای خروج را برای پروانه بوجود آورده است.
بدینصورت که در زمان خروج از پیله مایع خاصی از بدنش به شریان های ظریف بالهایش ترشح می شود و او را قادر به پرواز می کند ...

بعضی اوقات تلاش و کوشش و تحمل مقداری سختی در مقابله با مشکلات زندگی دقیقا همان چیزی است که ما به آن نیاز داریم.
اگر خداوند این قدرت را به ما می داد که براحتی و بدون هیچ مانعی به اهداف خود برسیم و بدون هیچ ستیز و تقلایی آرزوهایمان را تحقق بخشیم شاید چنین توانایی و اراده ای که اکنون داریم نداشتیم.
اگر عبور از جریان زندگی بدون مواجه شدن با موانع مختلف صورت می گرفت، ما بی تحرک و ضعیف می ماندیم و پرواز را که همانا دستیابی به اهداف متعالی انسانیت است را هرگز تجربه نمی کردیم ...


تجربه!
تجربه چیزیست که بسادگی بدست نمی آید، مگر درست بعد از زمانی که به آن محتاجی!



ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
[ ۶ مهر ۱۳۹۹ ] [ ۱۲:۳۹:۴۵ ] [ احد احدی ]

گام به گام برای آمادگی در امتحانات

 آمادگی و تمرین مداوم تنها راه درست کسب مهارت از جمله کسب مهارت برای شرکت در امتحان است.

آماده شدن برای امتحان

1- از معلم خود بپرسید از چه مطالبی امتحان می گیرد

2- از معلم بپرسید که شکل امتحان چگونه است(تشریحی/چند گزینه ایی ویا .....)

3- در روزها وهفته های قبل از امتحان به اشاره ها وتاکید های معلم  توجه کنید ونکته های مهم را مشخص وعلامت گذاری کنید

4- برای روزهای امتحانا ت خود با توجه به زمانهایی که برای هر درسی در اختیار دارید برنامه ایی قابل اجرا طرح کنید(طبق پیام شماره 1مشاور)

5- کار کردن با نمونه سوالات امتحانی سالهای قبل مفید فایده است.

قبل از شروع امتحانات

1- درسهای نخوانده را مطالعه کنید وازخلاصه نویسی های خود کمک بگیرید

2- یاد داشت های قبلی را با دقت بخوانید وبا استفاده از یاداشتهای همکلاسی خود مطالب نوشته نشده را بنویسید وآنهارابامطالب کتاب مقایسه کنید

3- نکته های مهم را بخوانید اگر ابهامی وجود دارد با معلم در میان بگذارید.

4- نتیجه وبرگه آزمون های قبلی رامورد بازبینی قراردهید

5- با دانش آموزانی که قبلا در امتحانات مشابه شرکت کرداند مشورت کنید

6- خود راجای معلم قرار دهید وسوالات امتحانی را حد س بزنید

توصیه های شب امتحان

1- اگر قبل ازامتحان به موضوعی بر خورد کردید که بلد نبودید ناراحت نشوید خوشحال باشید که قبل ازامتحان متوجه آن شدید ومی توانید آنرایاد بگیرید

2- خانواده های محترم رفت وآمد های زیاد وغیر ضروری وحضوردر مهمانی ها ومکان شلوع ودیدن تلویزیون و..... راکنترل کنند

( این عوامل موجب حواس پرتی/ تشویش خاطر/اضطراب میشود)

3- غذا های فسفر دار ولبنیات ومیوه جات وسبزیجات رادر دستور غذایی قرار دهید 

توصیه های صبح امتحان

1- پس ازبیدارشدن ونماز خواندن دیگر نخوابید وتا هنگام امتحان هیچ مطالعه ایی خارج ازموصوع نداشته باشید

2- در صورتی که تمایل به مطالعه درس امتحانی خودداشتید مروری سطحی به مطالب وخلاصه هایتان داشته باشید

3- تاخیرحضوردر جلسه امتحان استرس واضطراب بوجود می آورد پیش از موعد کمی زود تر حرکت کنید

4- حتما صبحانه بخورید (صبحانه شما نباید چرب بلکه باید شیرین باشد میوه وآب میوه بسیار مفید است)

5- تا آنجا که می توانید از دانش آموزانی که دور هم تجمع نموده اند وسوالاتی را مطرح ودنبال جواب هستند پرهیز کنید(یک سوال مبهم نظم اطلاعاتی شما را بهم می زند)

6- خود را برای پاسخ گویی به هر سوالی آماده کنید اما انتظار نداشته باشید به صد درصد سوالات جواب دهید.( پاسخ ندادن به یک سوال در شروع امتحان  باعث درهم ریختن ثبات فکری شما می شود  واضطراب ایحاد می کند)

توصیه های هنگام امتحان

دقایق اولیه امتحان میتواند تنش واسترس زیادی ایجاد کند برای شروعی آرام ومطمن توصیه های زیررا مد نظر داشته باشید

1- قبل از هر ا قدامی ببینید که ورقه متعلق به شما باشد(شماره ردیف وشماره دانش آموزی)

2- برگه امتحانی را بررسی کنید( تعداد  صفحات/تعداد سوالات)

3- وقت امتحان را به تعداد سوالات تقسیم کنید با توجه به در اختیار داشتن زمان مرور و بررسی (مثال)

امتحانی با 15 سوال و90 دقیقه زمان پاسخ گویی

15*5 = 75

15 دقیقه وقت را به سوالات بدون پاسخ ویا کمی سخت تر وبررسی کلی اختصاص دهید

4- سوالات امتحانی را با دقت بخوانید و زیرکلمات کلیدی وآنچه از شما خواسته شده را خط بکشید(تعداد پاسخ ها در هر سوال)

5- به بارم بندی توجه کنید ودر جواب دادن به سوالات از آن کمک بگیرید(مثال)

بارم 75/. با سه جواب 25/.

6- وقتی جواب سوالی را نمی دانید اما فکر می کنید که آنرا بلدیدولی به خاطر ندارید روی یک چک نویس هر آنچه در باره آن سوال به ذهنتان می آید یادداشت کنید

7- هر از گاهی یک دقیقه استراحت کنید وبا یک شکلات یا یک شیرینی از خود پذیرایی کنید

8- به کسانی که ورقه خود را زود تحویل می دهند توجه نکنید شما  شیوه خود را دنبال کنید

9- در پایان خط خوردگی ها رالاک بگیرید وتمیز کاری کنید

10- نکته اول وآخر اینکه امید را از دست ندهید وبدانید خداوند همیشه پشت وپناه  ما می باشد بشرط تلاش وکوشش



ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
[ ۶ مهر ۱۳۹۹ ] [ ۱۲:۳۹:۴۴ ] [ احد احدی ]

داستان من از زمان تولّدم شروع می شود. تنها فرزند خانواده بودم؛ سخت فقیر بودیم و تهیدست و هیچگاه غذا به اندازه کافی نداشتیم. روزی قدری برنج به دست آوردیم تا رفع گرسنگی کنیم. مادرم سهم خودش را هم به من داد، یعنی از بشقاب خودش به درون بشقاب من ریخت و گفت،: "فرزندم برنج بخور، من گرسنه نیستم." و این اوّلین دروغی بود که به من گفت.

زمان گذشت و قدری بزرگتر شدم. مادرم کارهای منزل را تمام می
کرد و بعد برای صید ماهی به نهر کوچکی که در کنار منزلمان بود می‏رفت. مادرم دوست داشت من ماهی بخورم تا رشد و نموّ خوبی داشته باشم. یک دفعه توانست به فضل خداوند دو ماهی صید کند. به سرعت به خانه بازگشت و غذا را آماده کرد و دو ماهی را جلوی من گذاشت. شروع به خوردن ماهی کردم و اوّلی را تدریجاً خوردم.

مادرم ذرّات گوشتی را که به استخوان و تیغ ماهی چسبیده بود جدا می
کرد و میخورد؛ دلم شاد بود که او هم مشغول خوردن است. ماهی دوم را جلوی او گذاشتم تا میل کند. امّا آن را فوراً به من برگرداند و گفت: "بخور فرزندم؛ این ماهی را هم بخور؛ مگر نمی دانی که من ماهی دوست ندارم؟"و این دروغ دومی بود که مادرم به من گفت.

قدری بزرگتر شدم و ناچار باید به مدرسه می
رفتم و آه در بساط نداشتیم که وسایل درس و مدرسه بخریم. مادرم به بازار رفت و با لباسفروشی به توافق رسید که قدری لباس بگیرد و به در منازل مراجعه کرده به خانمها بفروشد و در ازاء آن مبلغی دستمزد بگیرد.

شبی از شب
های زمستان، باران می‏بارید. مادرم دیر کرده بود و من در منزل منتظرش بودم. از منزل خارج شدم و در خیابانهای مجاور به جستجو پرداختم و دیدم اجناس را روی دست دارد و به در منازل مراجعه میکند. ندا در دادم که، "مادر بیا به منزل برگردیم؛ دیروقت است و هوا سرد. بقیه کارها را بگذار برای فردا صبح."لبخندی زد و گفت: "پسرم، خسته نیستم." و این دفعه سومی بود که مادرم به من دروغ گفت.

به روز آخر سال رسیدیم و مدرسه به اتمام می
رسید. اصرار کردم که مادرم با من بیاید. من وارد مدرسه شدم و او بیرون، زیر آفتاب سوزان، منتظرم ایستاد. موقعی که زنگ خورد و امتحان به پایان رسید، از مدرسه خارج شدم. مرا در آغوش گرفت و بشارت توفیق از سوی خداوند تعالی داد. در دستش لیوانی شربت دیدم که خریده بود که من موقع خروج بنوشم. از بس تشنه بودم لاجرعه سر کشیدم تا سیراب شدم. مادرم مرا در بغل گرفته بود و "نوش جان، گوارای وجود" می‏گفت. نگاهم به صورتش افتاد دیدم سخت عرق کرده؛ فوراً لیوان شربت را به سویش گرفتم و گفتم، "مادر بنوش." گفت: "پسرم، تو بنوش، من تشنه نیستم." و این چهارمین دروغی بود که مادرم به من گفت.

بعد از درگذشت پدرم، تأمین معاش به عهده مادرم بود؛ بیوه
زنی که تمامی مسئولیت منزل بر شانه ی او قرار گرفت. می‏بایستی تمامی نیازها را برآورده کند. زندگی سخت دشوار شد و ما اکثراً گرسنه بودیم. عموی من مرد خوبی بود و منزلش نزدیک منزل ما. غذای بخور و نمیری برایمان می‏فرستاد. وقتی مشاهده کرد که وضعیت ما روز به روز بدتر می‏شود، به مادرم نصیحت کرد که با مردی ازدواج کند که بتواند به ما رسیدگی نماید، چه که مادرم هنوز جوان بود. امّا مادرم زیر بار ازدواج نرفت و گفت: "من نیازی به محبّت کسی ندارم..." و این پنجمین دروغ او بود.

درس من تمام شد و از مدرسه فارغ
التّحصیل شدم. بر این باور بودم که حالا وقت آن است که مادرم استراحت کند و مسئولیت منزل و تأمین معاش را به من واگذار نماید. سلامتش هم به خطر افتاده بود و دیگر نمی‏توانست به در منازل مراجعه کند. پس صبح زود سبزیهای مختلف می‏خرید و فرشی در خیابان می‏انداخت و می‏فروخت. وقتی به او گفتم که این کار را ترک کند که دیگر وظیفه ی من بداند که تأمین معاش کنم. قبول نکرد و گفت: "پسرم مالت را از بهر خویش نگه دار؛ من به اندازهء کافی درآمد دارم." و این ششمین دروغی بود که به من گفت.

درسم را تمام کردم و وکیل شدم. ارتقاء رتبه یافتم. یک شرکت آلمانی مرا به خدمت گرفت. وضعیتم بهتر شد و به معاونت رئیس رسیدم. احساس کردم خوشبختی به من روی کرده است. در رؤیاهایم آغازی جدید را می‏دیدم و زندگی بدیعی که سراسر خوشبختی بود. به سفرها می‏رفتم .با مادرم تماس گرفتم و دعوتش کردم که بیاید و با من زندگی کند. امّا او که نمی‏خواست مرا در تنگنا قرار دهد گفت: "فرزندم، من به خوش‏گذرانی و زندگی راحت عادت ندارم." و این هفتمین دروغی بود که مادرم به من گفت.

مادرم پیر شد و به سالخوردگی رسید. به بیماری سرطان ملعون دچار شد و لازم بود کسی از او مراقبت کند و در کنارش باشد. امّا چطور می‏توانستم نزد او بروم که بین من و مادر عزیزم شهری فاصله بود.همه چیز را رها کردم و به دیدارش شتافتم. دیدم بر بستر بیماری افتاده است. وقتی رقّت حالم را دید، تبسّمی بر لب آورد. درون دل و جگرم آتشی بود که همه ی اعضاء درون را می‏سوزاند. سخت لاغر و ضعیف شده بود. این آن مادری نبود که من می
‏شناختم. اشک از چشمم روان شد. امّا مادرم در مقام دلداری من بر آمد و گفت: "گریه نکن، پسرم. من اصلاً دردی احساس نمیکنم." و این هشتمین دروغی بود که مادرم به من گفت.

وقتی این سخن را بر زبان راند، دیدگانش را بر هم نهاد و دیگر هرگز برنگشود. جسمش از درد و رنج این جهان رهایی یافت ...

این سخن را با جمیع کسانی می
گویم که در زندگیشان از نعمت وجود مادر برخوردارند. این نعمت را قدر بدانید قبل از آن که از فقدانش محزون گردید و این سخن را با کسانی میگویم که از نعمت وجود مادر محرومند. همیشه به یاد داشته باشید که چقدر به خاطر شما رنج و درد تحمّل کرده است و از خداوند متعال برای او طلب رحمت و بخشش نمایید.

مادر دوستت دارم. خدایا او را غریق بحر رحمت خود فرما همانطور که مرا از کودکی تحت پرورش خود قرار داد.


تاج از فرق فلک برداشتن
جاودان آن تاج بر سر داشتن

در بهشت آرزو ره یافتن
هر نفس شهدی به ساغر داشتن

روز در انواع نعمت ها و ناز
شب بتی چون ماه دربر داشتن

صبح، از بام جهان چون آفتاب
روی گیتی را منور داشتن

شامگه، چون ماه رویا آفرین
ناز بر افلاک و اختر داشتن

چون صبا در مزرع سبز فلک
بال در بال کبوتر داشتن

حشمت و جاه سلیمان یافتن
شوکت و فر سکندر داشتن

تا ابد در اوج قدرت زیستن
ملک هستی را مسخر داشتن

بر تو ارزانی که ما را خوشتر است
لذت یک لحظه مادر داشتن



ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
[ ۶ مهر ۱۳۹۹ ] [ ۱۲:۳۹:۴۳ ] [ احد احدی ]

منـــاجــات خدای من

گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از  دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا، بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟
گفت: عزیزتر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی، که در تمام لحظات بودنت برمن تکیه کرده بودی، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی، من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم.
گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟
گفت: عزیزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود.
گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟
گفت: بارها صدایت کردم، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیزتر از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید.
گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟
گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی، می خواستم برایم بگویی و حرف بزنی. آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تنها اینگونه شد تو صدایم کردی.
گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟
گفت: اول بار که گفتی خدا آن چنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر، من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی وگرنه همان بار اول شفایت می دادم.
گفتم: مهربانترین خدا، دوست دارمت ...
گفت: عزیزتر از هر چه هست من دوست تر دارمت ...



ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
[ ۶ مهر ۱۳۹۹ ] [ ۱۲:۳۹:۴۳ ] [ احد احدی ]

 

میخ به دیوار

 یکی بود یکی نبود، یک پسرک بداخلاقی بود که مرتب عصبانی می شد و به ندرت پیش می آمد که بتواند حالت عصبی خود را کنترل کند، بخاطر این عادت هم اکثر دوستانش از او آزرده بودند. پدرش فکری کرد و به جهت اینکه این عادت ناپسند را از او دور کند به او یک کیسه پر از میخ و یک چکش داد و گفت هر وقت عصبانی شدی، یک میخ به دیوار روبرو بکوب. روز اول پسرک مجبور شد 37 میخ به دیوار روبرو بکوبد. روزها و هفته ها سپری شد تا اینکه پسرک توانست تا اندازه ای خلق و خوی خود را کنترل کند و کمتر عصبانی شود، تعداد میخهایی که به دیوار کوفته بود رفته رفته کمتر شد. پسرک متوجه شد که آسانتر آنست که عصبانی شدن خودش را کنترل کند تا آنکه میخها را در دیوار سخت بکوبد. بالاخره به این ترتیب روزی رسید که پسرک دیگر عادت عصبانی شدن را ترک کرده بود و موضوع را به پدرش یادآوری کرد. پدر به او پیشنهاد کرد که حالا به ازاء هر روزی که عصبانی نشود، یکی از میخهایی را که در طول مدت گذشته به دیوار کوبیده بوده است را از دیوار بیرون بکشد. روزها گذشت تا بالاخره یک روز پسر جوان به پدرش رو کرد و گفت همه میخها را از دیوار درآورده است. پدر، دست پسرش را گرفت و به آن طرف دیواری که میخها بر روی آن کوبیده شده و سپس درآورده بود، برد. پدر رو به پسر کرد و گفت: "دستت درد نکند، کار خوبی انجام دادی ولی به سوراخهایی که در دیوار به وجود آورده ای نگاه کن! این دیوار دیگر هیچوقت دیوار قبلی نخواهد بود. پسرم وقتی تو در حال عصبانیت چیزی را می گوئی مانند میخی است که بر دیوار دل طرف مقابل   می کوبی. تو می توانی چاقوئی را به شخصی بزنی و آن را از پیکرش درآوری، مهم نیست تو چند مرتبه به شخص روبرو خواهی گفت معذرت می خواهم که آن کار را کرده ام، زخم چاقو کماکان بر بدن شخص روبرو خواهد ماند. یک زخم فیزیکی به همان بدی یک زخم شفاهی است. "دوست ها واقعاً جواهرات کمیابی هستند، آنها می توانند تو را در هر زمان خوشحال کنند و تو را تشویق به دستیابی به موفقیت نمایند. آنها گوش جان به تو می سپارند و انتظار احترام متقابل دارند و آنها همیشه مایل هستند قلبشان را به روی ما بگشایند."



ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
[ ۶ مهر ۱۳۹۹ ] [ ۱۲:۳۹:۴۲ ] [ احد احدی ]
[ ۶ مهر ۱۳۹۹ ] [ ۱۲:۳۹:۴۲ ] [ احد احدی ]
سلام  و وقت بخیر

برخی از ویژگی های انسان ها جزء صفات شخصیتی و ناشی از یادگیری آنان است و به عبارتی در خون آنهاست و نمی توان چندان آنها را تغییر داد. درونگرایی یکی از آن ویژگی هاست که البته می توان با آموختن مهارت های ارتباطی تا حدودی آن را بهبود بخشید. ولی نمی توان انتظار داشت که به طور کامل تغییر کرده و به فرد دیگری که فوق العاده اجتماعی است تبدیل شود، بلکه فقط می تواند خود را تعدیل کند. 
شما لازم است که برای برقراری ارتباط بهتر با دیگران، شیوه های برقراری ارتباط و نیز افراد مختلف را بشناسید تا بتوانید رفتارهای حساب شده و سنجیده داشته باشید. بدین منظور لازم است که در این زمینه آموزش هایی را ببینید. 
در گام اول باید خودتان را باور داشته باشید و نیز به حرفی که می زنید ایمان داشته باشید. نقل قول از دیگران بدون توجه به صحت و سقم آن مطلب اعتبار سخنان ما را می کاهد.
سعی کنید اعتماد به نفس داشته باشید. در ارتباط با دیگران خود را دست کم نگیرید. با دیگران روشن، صادقانه و مختصر سخن بگوئید. از لغت (من) در آغاز کلامتان استفاده کنید. به دیگران دستور ندهید، بلکه درخواستتان را به صورت تقاضا و خواهش مطرح کنید. سعی کنید افرادی را که از لحاظ اجتماعی و روابط میان فردی موفق هستند( البته از دید شما) الگو قرار دهید. ببینید آنها چه می کنند، چه می گویند و چه رفتاری می کنند و درباره ی چه موضوعاتی صحبت می کنند، آنگاه با خود و در تنهایی تمرین صحبت کردن کنید. سعی نکنید خود را تخریب کنید، از خطا و اشتباهات خود درس بگیرید و آنها را جهت ارتقا روابط خود بهبود بخشید. سعی کنید درباره ی خود مثبت فکر کنید. دیگران را خیلی برتر و مهم تر از خود ندانید. در ارتباط با دیگران، خودتان باشید، نقش بازی نکنید، خود را فرد دیگر با خصوصیات دیگری جلوه ندهید. اجازه دهید دیگران، خود واقعی شما را بشناسند. ما به طور غیر ارادی بر مبنای خودانگاری خویش و دستورالعمل هایی که گفتید ایده های درونی در اختیارمان می گذارند رفتار می کنیم، به همین دلیل می توان با تکرار کلام های درونی مثبت، عزت نفس خویش را تقویت کرد. گفتگوهای درونی، خیابانی دو طرفه است، از یک سو سطح عزت نفسمان را تعین می کنند و از سوی دیگر می توانید برای ارتقاء عزت نفسمان از آنها سود ببریم. پس به گفتگوی درونی خود گوش دهید و چنانچه منفی است از صدور دستورالعمل های بازدارنده ای نسبت به خود اجتناب کنید و نجواهای درونی مثبت را به جای آنها بنشانید. برای کسب دست آوردهای مثبت باید مثبت فکر کرده و به شیوه ای مثبت دست به عمل بزنید. 
برای بهبود مهارت های ارتباطی خود می توانید از کتاب مهارت های ارتباطی

نوشته کیریس گلد ترجمه محمد رضا آل یاسین استفاده کنید.
موفق باشید.



ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
[ ۶ مهر ۱۳۹۹ ] [ ۱۲:۳۹:۴۱ ] [ احد احدی ]
آهنگری بود که با وجود رنج­های متعدد و بیماری­اش عمیقاً به خدا عشق می­ورزید. روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت از او پرسید: تو چگونه می­توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیب می­کند دوست داشته باشی؟ آهنگر، سر به زیر آورد و گفت: وقتی می­خواهم وسیله­ای آهنی بسازم یک تکه آهن را در کوره قرار می­دهم. سپس آن را روی سندان می­گذارم و می­کوبم تا به شکل دلخواهم درآید. اگر به صورت دلخواهم درآمد، می­دانم که وسیله مفیدی خواهد بود. اگر نه، آن را کنار می­گذارم. همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خداوند دعا کنم که خدایا! مرا در کوره­های رنج قرار ده، اما کنار نگذار. به دعای مرد آهنگر دقت کردید؟ چه دعای قشنگی. به نظر شما اینطور نیست؟ فکر نمی­کنم کسی که طعم با خدا بودن رو چشیده باشه دلش بخواد خدا اون رو کنار بذاره. ترجیح بده توی اون کوره قرار بگیره سختی­ها رو تحمل کنه. خیلی­ها رو دیدم که وقتی توی زندگی دچار مشکلات می­شن خیلی زود می­گن خدا عادل نیست، یکی باید مثل من سختی بکشه و یکی دیگه بالای شهر دنبال عشق و حال باشه. یا می­گن خدا ما رو دوست نداره. سختی­ها و مشکلات در زندگی در رشد شخصیتی ما تأثیر به سزایی داره.. همونطوری که در انجیل گفته شده: در سختیها نیز فخر می­کنیم، زیرا می­دانیم سختی­ها بردباری به بار می­آورد و بردباری شخصیت را می­سازد و شخصیت سبب امید می­شود و امید به سرافکندگی نمی­انجامد. این هم یک مثل هندی که فکر می­کنم بد نباشه اگر بخونید: فقط در ناملایمات است که فضایل انسان به اوج خود می­رسد. در غیاب باد، یک پنبه مانند یک کوه استوار است. حرفهام رو با یه آیه از انجیل به تموم می­کنم: هرگاه با آزمایشها روبرو می­شوید آن را کمال شادی بیانگارید، زیرا می­دانیم گذار ایمان شما از بونه آزمایشها پایداری به بار می آورد.



ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
[ ۶ مهر ۱۳۹۹ ] [ ۱۲:۳۹:۴۱ ] [ احد احدی ]
[ ۱ ][ ۲ ][ ۳ ][ ۴ ][ ۵ ][ ۶ ][ ۷ ][ ۸ ][ ۹ ][ ۱۰ ][ ۱۱ ][ ۱۲ ][ ۱۳ ][ ۱۴ ][ ۱۵ ][ ۱۶ ][ ۱۷ ][ ۱۸ ][ ۱۹ ][ ۲۰ ][ ۲۱ ][ ۲۲ ][ ۲۳ ][ ۲۴ ][ ۲۵ ][ ۲۶ ][ ۲۷ ][ ۲۸ ][ ۲۹ ][ ۳۰ ][ ۳۱ ][ ۳۲ ][ ۳۳ ][ ۳۴ ][ ۳۵ ][ ۳۶ ][ ۳۷ ][ ۳۸ ][ ۳۹ ][ ۴۰ ][ ۴۱ ][ ۴۲ ]
.: Weblog Themes By 123blog :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
موضوعی ثبت نشده است
لینک های تبادلی
فاقد لینک
تبادل لینک اتوماتیک
لینک :
خبرنامه
عضویت   لغو عضویت
امکانات وب